تاريخ : دو شنبه 14 فروردين 1391برچسب:دلنوشته, | | نویسنده : atiyeh

 

 

 

زندگی باغی است

                          که با عشق باقی است

                          مشغول دل باش

                                               نه دل مشغول

                                               بیشتر غصه های ما 

                                                                          از قصه های خیالی ماست  

                                                                          پس بدان اگر فرهاد باشی

                                                                                                           همه چیز شیرین است 

 



تاريخ : 13 فروردين 1391برچسب:اس ام اس, | | نویسنده :

 

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

امروز یه چندتا اس ام اس عاشقانه قشنگ و جدید  براتون گذاشتم....

خوشحال میشم نظر بذارید...

ادامه مطلب....



ادامه مطلب
تاريخ : یک شنبه 13 فروردين 1391برچسب:عکس, | | نویسنده : nushin

 

چند مدل از سایه های فانتزی و خوشگل...

البته خوب کسی اینجوری سایه نمیزنه....

(نظر فراموش نشه...)



ادامه مطلب
تاريخ : شنبه 12 فروردين 1391برچسب:عکس, | | نویسنده : atiyeh

 

یه چندتا عکس از دختر 16 ساله ایی گذاشتم که تقریبا در تمام سایت ها و وبلاگ ها ازش نوشته اند...

دختری که خودش ادعا دارد مانند عروسک باربی است...

ادامه عکس ها در ادامه مطلب ....

عکس هایی از شباهت باور نکردنی یک دختر به باربی ، www.irannaz.com



ادامه مطلب
تاريخ : 10 فروردين 1391برچسب:دلنوشته, | | نویسنده :

 

 

هنگام رفتن
در چشمان عشق نگریستن
آنچنان مشتاق ماندنت می کند
که پای رفتنت سست می شود
ورفتن را مرگ می پنداری
پس چشمانت را ببند
وپا در جاده بگذار
وهمیشه به یاد داشته باش
گاهی وقت ها برای بودن
باید رفت…

 



تاريخ : چهار شنبه 9 فروردين 1391برچسب:عکس, | | نویسنده : nushin

 

چندتا عکس هنرمندان زن قدیمی

دوران جوونی و پیری...

چقدر آدم تغییر میکنه

دوست ندارم پیر شم...



ادامه مطلب
تاريخ : 9 فروردين 1391برچسب:دلنوشته, | | نویسنده :

 

باز هم یه متن عاشقانه بسیار زیبا.....

 

 

برای دست های خالی ام فکری کن برای علفهای هرز یاس در سینه ام برای قلب شکسته و رنجورم چه داری من به اخرین ایستگاه زندگی رسیده ام مرز میان بودن و نبودن را دیده ام واز غم چشمهای حیرانم با خبرم من باورم نمی شود که رفته ای باورم نمی شود که در اغاز شب ناله های گمشده بشنوم فکری برای این قلب تنهایم کن من از صبر ایوب و قله ی انتظار گذشتم تا به تو رسیدم تو را اسان از عطش فاصله نگرفتم ....

روزی که تو را دیدم اغاز حیاتم بود اغاز دلی عاشق اغاز غم فردا روزی که تو را دیدم پایان غم دل بود گفتم که دیگر دردی در سینه ام نخواهد ماند ....

افسوس که نا اگاه دردم همه یادت بود بر قاب شکسته ام عکس رخ تو خالی در گوشه ی قلب من عشق تو اهورایی ان روز که تو رفتی پایان نگاهت بود اغاز شد اما عشق با دردی جگر سوزان مانده است خیال تو تا باز رسد دیدارت تو که رفتی من و قلبم توی شهر بی کسی ها واسه تو تنها نشستیم برا تو دعا می کردیم تو دیار بی کسی ها با خیالت بودم عاشق برای رسیدن تو دلم و زدم به دریا یه زمونی خاطر تو واسه من دلواپسی بود رنگ چشمات توی دنیا واسه من یه ارزو بود اما حالا من  می خونم شعرای تلخ جدایی می دونم تقدیر هر کس رنگ خوشبختی رو داره اره اما توی این شانس دست من شده که خالی ....



تاريخ : سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:مطالب جالب, | | نویسنده : atiyeh

 

امروز چه فعال شدیم م م !!!!!

یه ایمل یکی از دوستام بهم زد سوتی های جواد خیابانی بود ....

گذاشتم گفتم شما ها هم بخونید......

  آخرشه....

انصافا تو خنده بازار اداشو خوب در آوردن....

ادامه مطلب....



ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:, | | نویسنده : atiyeh

 

 

امروز یکی از دوستای صمیمی من هم عضو نویسندگان وبلاگ شد

به فرزانه جونم خوش آمد میگم....

امیدوارم ما 3 نفر درکنار هم بتونیم یه وبلاگ موفق داشته باشیم....

 



تاريخ : دو شنبه 8 فروردين 1391برچسب:, | | نویسنده : atiyeh

 

یواش یواش داریم به سیزده به در نزدیک میشیم.....

خوب یه چندتا  اس ام اس به این مناسبت گذاشتم....

خدا میدونه تو این سیزده بدرها بخت چند نفر باز میشه....

ادامه مطلب...



ادامه مطلب
تاريخ : 8 فروردين 1391برچسب:دلنوشته, | | نویسنده :

 

 

خسته ام میفهمید؟! 
خسته از آمدن و رفتن و آوار شدن.
خسته از منحنی بودن و عشق.
خسته از حس غریبانه این تنهایی.
بخدا خسته ام از اینهمه تکرار سکوت.
بخدا خسته ام از اینهمه لبخند دروغ.
بخدا خسته ام از حادثه ساعقه بودن در باد.

همه عمر دروغ،
گفته ام من به همه.
گفته ام:
عاشق پروانه شدم!
واله و مست شدم از ضربان دل گل! 
شمع را میفهمم!
کذب محض است،
دروغ است،
دروغ!!
من چه میدانم از،
حس پروانه شدن؟!
من چه میدانم گل،
عشق را میفهمد؟
یا فقط دلبریش را بلد است؟! 
من چه میدانم شمع،
واپسین لحظه مرگ،
حسرت زندگیش پروانه است؟
یا هراسان شده از فاجعه نیست شدن؟!
به خدا من همه را لاف زدم!!
بخدا من همه عمر به عشاق حسادت کردم!!
باختم من همه عمر دلم را،
به سراب !!
باختم من همه عمر دلم را،
به شب مبهم و کابوس پریدن از بام!!
باختم من همه عمر دلم را،
به حراس تر یک بوسه به لبهای خزان!!
بخدا لاف زدم،
من نمیدانم عشق،
رنگ سرخ است؟!
آبیست؟!
یا که مهتاب هر شب، واقعاً مهتابیست؟!
عشق را در طرف کودکیم،
خواب دیدم یکبار!
خواستم صادق و عاشق باشم!
خواستم مست شقایق باشم!
خواستم غرق شوم،
در شط مهر و وفا
اما حیف،
حس من کوچک بود.
یا که شاید مغلوب،
پیش زیبایی ها!!
بخدا خسته شدم،
میشود قلب مرا عفو کنید؟
و رهایم بکنید،
تا تراویدن از پنجره را درک کنم!؟
تا دلم باز شود؟!
خسته ام درک کنید.
میروم زندگیم را بکنم،
میروم مثل شما،
پی احساس غریبم تا باز،
شاید عاشق بشوم!!



تاريخ : دو شنبه 7 فروردين 1391برچسب:, | | نویسنده : nushin

 

چندسال پیش یکروز جلوی تلویزیون دراز کشیده بودم، فوتبال نگاه می کردم و تخمه می خوردم.
ناگهان پدر و مادر و آبجی بزرگ و خان داداش سرم هوار شدند و فریاد زدند که:
« ای عزب! ناقص! بدبخت! بی عرضه! بی مسئولیت! پاشو برو زن بگیر ».
رفتم خواستگاری؛ دختر پرسید:
« مدرک تحصیلی ات چیه ؟ »
گفتم:« دیپلم تمام !»
گفت:« بی سواد ! امل! بی کلاس! ناقص العقل! بی شعور! پاشو برو دانشگاه »
رفتم چهار سال دانشگاه لیسانس گرفتم برگشتم ؛ رفتم خواستگاری؛
پدر دختر پرسید: « خدمت رفتی ؟ » گفتم: « هنوز نه »
گفت: « مردنشده ی نامرد! بزدل! ترسو! سوسول! بچه ننه! پاشو برو سربازی ! »
رفتم دو سال خدمت سربازی رو انجام دادم برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛
مادر دختر پرسید: « شغلت چیه ؟»
گفتم: « فعلا کار گیر نیاوردم »
گفت:« بی کار! بی عار! انگل اجتماع! تن لش! علاف! پاشو برو سر کار !»
رفتم کار پیدا کنم؛ گفتند: « سابقه کار می خواهیم »
رفتم سابقه کار جور کنم؛ گفتند:« باید کار کرده باشی تا سابقه کار بدهیم »
دوباره رفتم کار کنم؛ گفتند: « باید سابقه کار داشته باشی تا کار بدهیم »
برگشتم؛ رفتم خواستگاری
گفتم: « رفتم کار کنم گفتند سابقه کار، رفتم سابقه کار جور کنم گفتند باید کار کرده باشی »
گفتند: « برو جایی که سابقه کار نخواهد ». رفتم جایی که سابقه کار نخواستند
گفتند: « باید متاهل باشی ! »



تاريخ : دو شنبه 7 فروردين 1391برچسب:دلنوشته, | | نویسنده : atiyeh

 

تقدیم به عزیزی که هیچ وقت احساس منو نسبت به خودش نفهمید....

 

سکوت که می کنی
وزن جهان را تنها به دوش می کشم!
و کم که می آورم
زمین آنقدر کند می چرخد
که تو توی تقویم می ماسی
و من
معلق می مانم
بین حقیقتِ تو
و افسانه ای که از تو در سرم دارم!

سنگین است جهان ِ لعنتی
نمی شود یک سرش را هم تو بگیری!؟
هر چند
من به این سنگینی
من به این تعلیق
تعلق دارم!

سکوت که می کنی
شب پشتِ پلک های سکوت
 

حتم می کند که تو هم تنهایی!

 

مهديه لطيفي



صفحه قبل 1 ... 3 4 5 6 7 ... 12 صفحه بعد

پیچک